جهان های موازی

هر آدم یک جهانه، موازی با جهان آدم های دیگه.

جهان های موازی

هر آدم یک جهانه، موازی با جهان آدم های دیگه.

اینجا از جهان خودم می نویسم. هرچیزی که در حرکت به موازات دیگری کشف میکنم. جهانی که قبل از کشف خودش به کشف جهان های دیگه نائل اومده. وقتشه جهان خودمو کشف کنم.

بایگانی
آخرین مطالب

شروع

دوشنبه, ۲۶ فروردين ۱۳۹۸، ۰۳:۰۷ ق.ظ

بلاخره شروع کردم

خیلی وقته میخوام بنویسم. حداقل یک ساله که تصمیم جدی گرفتم وبلاگ نویسی رو شروع کنم. اونقدر جدی که یکسال طول کشید!

 نمیدونم برای شروع باید چیکار میکردم که نکردم.

 این که چی شد امشب هرجور بود این وبلاگ رو راه انداختم داستان مفصلی داره. یه داستان مفصل که از حوالی سال 92 شروع شد. نه نه، اگر دقیق تر بخوام بگم باید بگم سال 87 ... نه نه مثل اینکه خیلی مفصل تره، اگر اشتباه نکنم از سال 85. دقیقا یادم نمیاد از چه روزی ولی احتمالا یه روز زمستونی تو سال 85 داستان شروع شده و به یه روز بهاری  تو سال 98 ختم شده. البته ختم که نه، فکر نکنم به این زودی تموم بشه.

حالا نمیخوام خیلی این نوشته رو طولانی کنم، حداقل اندازه سیزده سال طولانی نمیشه..... اووووووووووووه، سیزده سال. تاحالا حساب نکرده بودم. چقدر زیاد. یه عمره. بگذریم...

امشب حالم گرفته. نگاه تو آینه میکنم و میگم چقدر احمقی، یعنی به خودم میگم چقدر احمق بودی تا حالا. راستش خیلی وقتا به این نقطه رسیدم. تو دفتر خاطراتم اکثرا این جمله رو نوشتم. فکر میکنم یا کلا تو زندگی آدم احمقی بودم  یا  اینکه فقط وقتایی که حس حماقت کردم شروع کردم نوشتن... مثل همین امشب.


من امشب بُریدم.  به نظر میرسه بعد بُریدن همه چی تموم میشه، کات کردن... اما برای من شروع بود، هست!


اینم تو زندگیم خیلی تکرار شده، ببُرم و دوباره شروع کنم. خب واضحه که از آدما می بُرم دیگه.... امشبم از بهترین دوستم، رفیق ده سالم ، رفیق گرمابه و گلستونم بُریدم. بهترین رفیقم تو این ده سال اخیر و تنها شفیقم تو سه سال گذشته... و اصن برا همینه اینجا شد پناهگاه... 

به هرچه بگندد نمک میزنند/ وای به روزی که بگندد نمک

من چایی رو ندارم، کسی رو ندارم که باهاش حرف بزنم....

بی پناه بی کس

یه شبه چقدر فقیر شدم......

بدی دوست خوب همینه، وقتی هست حالت خوبه، خیلی زیاد. و وقتی نیست میخوای دنیا نباشه...

و شروع من همینه

دنیای بدون دوست، بدون هم صحبت، بدون یک نگاه آشنا...

با این حال شروع میکنم.... زندگی همیشه قشنگیای خودشو داشته. کسی چه میدونه فردا که خورشید دوباره طلوع کرد دنیا چقدر عوض شده ...


سلام.

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی